سلام

امروز رییس ازمایشگاه تو سرویس کنارم نشسته بود . حرف ساعت کاری و فشار کاری و بود گفت من ایینه جلوی روتم خیلی از فرصت ها رو ازدست دادم بخاطر شرکت .

خیلی باید فکر کنم ولی کی نمیدونم!؟

منتظر معجزه ای م که هر روز ازم دورتر میشه 

یک کتاب خوندم بهترین شکل ممکن پریشب خوندم 

کوچیک بود ولی اونم تامل برانگیز 

 

چند تا داستان که خیلی اشنا به نظر میامدند

توش راجع به تسلیم شدن نوشته بود و اینکه هیچ دلیل و منطقی نداره فقط یه لحظه تسلیم میشی و هیچ کس نمیفهمه چرا 

 

 

راج ب اینم باید فک کنم

راج ب ادامه تحصیل 

کارت دانشجویی ک مونده رو دستم 

سر زدن به دانشگاه کارشناسی بعد از دیدن عکسش

و کلی کار دیگ 

 

 

 

وای چقدر کار دارم

زبان و خط و طراحی و تندخوانی و هی همه چی پشت هم 


مامان ببخشیدکه از هرجا دلـم پر بــود درجوابِ"چیزی شده عزیزم"هات با تنــدی گفتم"هیــچی" یا وقتی اصرار کردی صدام رو بالا بـردم فریاد زدم که"ولم کن دیگه" مامان همه ی اون لحظه ها هم من عاشقِ توام اما آدم"بــد"ایِ اون بیرون دلمُ دور میکنن از مهــر از تــو. از همه چــی. همه چیز زیرِ سرِ اوناست. مامان. ببخشید که آدمهایِ مجازیِ بی اعتبارِ تویِ گوشیمُ به گرفتنِ دستات ترجیه دادم. ببخشید همیشه موندنیِ زندگیم بیخشید"پشتم"و "پناهم" مامان ببخشید که"به من چه" هایی که گفتم از"چشم" گفتن هام بیشتــر بوده و ببخشیـد که اونقدر غرقِ نامهربونی هایِ یه آدمِ دیگه ام که مهربونیاتُ نمیبینم. مامان تو دقیقا همـه چیزِ زندگیِ منی. و من به دردنخــور ترین آدمِ زندگیِ تــو. مامان ببخشید که حسرتِ"دخترِ خـوب داشتن" رو به دلت گذاشتم و نمیتـونم هرگز بهت قول بدم کـه بتــونی بهم افتخـار کنی. ولی بهـت قول میدم تو تمومِ ثانیه هایِ زندگیم و تمومِ لحظه هام فقــط تــــو دلیلِ تپش هایِ قلبمی. فقط تــــــــــو.
از کلمات بیزارم. احساساتم را روی کاغذ زندانی میکنند. برایم سخت است. اینکه چگونه باورت کردم. اینکه چرا حرف های پدر سینوهه را جدی نگرفتم. حالا چقدر جمله اش زیبا به نظر میرسد. ((به هیچ زنی دل نبند چون آتشی در درون سینه ات روشن میشود که همه ی وجود و همه چیزت را میسوزاند!)) هر چقدر که میگذرد باور این جمله برایم اسان میشود و باور عشق سخت!

واقعیتش را بخواهی حال متوجه میشوم که دختر ها خیال پردازند. اینده را با تخیلاتشان میسازند. عروسی شان، بچه هایشان، غذا پختن برای شوهرشان و . و با کوچکترین پارازیتی در این نمایشنامه ی توهماتشان، میترسند! بغض میکنند. بهانه میگیرند و بیرحم میشوند.گویی آن ها آینده ی شان را میخواهند.

چقدر بیرحم است این نمایش زندگی! #Akarsu @ttt_turkish


سلام

بین ادامه تحصیل و تسلیم شدن موندم

نمیدونم این همه اسرار برای چیه

شاید وقتشه با واقعیت روبرو شم و باهاش کنار بیام

شایدایده ال گرایی فقط لذت الان و ازم میگیره  

منتظر بودن برای چیزی ک شاید هیچ وقت اتفاق نیافته دیگ داره مسخره بنظر میاد 

تا فردا شب تصمیم مشخص میشه 

فردا اخرین روز ثبت نام کنکوره دکتراس


سلام

دیروز بعد بیست روز دیدم که مسیر پاییزی چقدر میتونه زیبا باشه

مسلما ربطی به درختا نداشت چون تو بیست روز قبلمم اونجا بودن 

من بودم که خوشحال بودم 

بعد یک جلسه یک ساعته با دکتر و حرفهایی که زده بود هم تهدید هم امید 

بشیر و نذیر

 

روحیه و نیروی تازه گرفتم 

این کار و دوست دارم نه بخاطر پولش نه بخاطر ساعت کاریش چون بهتر نیست که بدتر م هست بلکه بخاطر حس رشدی که در من ایجاد میکنه 

 


تو نه فقط آنقدر خوشبخت بوده ای که از روزگاران بسیار کهن به یک شاخه تکاملی مناسب تعلق داشته ای، بلکه در عین حال از لحاظ نیاکان شخصی ات بی نهایت - یا بهتر بگوییم به طرزی معجزه آسا - خوش بخت بوده ای. به این نکته توجه کن که در یک دوره 3/8 میلیارد ساله، دوره ای کهن تر از عمر کوه ها، رودها و اقیانوس های کره زمین، هریک از نیاکان پدری و مادری ات، از جذابیت کافی برای پیدا کردن یک جفت برای خودش برخوردار بوده و سلامت لازم برای تولید مثل را داشته است و سرنوشت و عوامل محیطی نیز به قدر کافی با او همراه بوده اند که عمر طولانی لازم برای چنین چیزی را در اختیارش گذاشته اند. حتی یکی از نیاکان مستقیمت زیر پا له نشد، از هم دریده نشد، از گرسنگی نمرد، درمانده نشد، در جایی گیر نیافتاد، بی موقع زخمی نشد، یا به شکلی از یک عمر تلاش و جستجو برای تحویل قطره کوچکی از ماده وراثتی خود به شریک و جفت اش در لحظه مناسب و برای ابدی ساختن تنها توالی ترکیب های موروثی که می توانست - سرانجام به طرزی حیرت آور و در یک آن - به پیدایش تو بیانجامد، دست برنداشت و منحرف نشد.

 

 بیل رابینسون 

 


95/8/8

سلام

امروز ی تماس داشتم که برخلاف تمام تلفن های یه هفته اخیر جواب دادم

پیشنهاد کار بود

پیشنهاد کار بخاطر دانشگاه کارشناسیم

قلقلکم داد

تو اوج تلاطم ذهنم بین موندن رفتن و برشگتن به شرکت قبل و قید زدن کار

یه ملاقات با مدیر برنامریزی شرکت جدید داشتم

یک شخصیت کاریزماتیک

مجاب شدم بمونم و خودم و رشد بدم و ثابت کنم

یا لیاقت دارم و رشد میکنم یا لیاقت ندارم و همین لیاقتمه

 


سه ویژگی تنهایی

تنهایی ایجاد نمی‌شود، بلکه کشف می‌شود.

ما به تنهایی عادت نمی‌کنیم. بلکه آن را می‌پذیریم.

گاه به این باور می‌رسیم که عمیق‌ترین تنهایی قابل تصور را تجربه کرده‌ایم. اما معمولا زمان به ما نشان می‌دهد که تنهایی‌های عمیق‌تری هم امکان پذیر بوده‌اند.

   محمدرضا شعبانعلی


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آپشن خودرو | گندم کار دفتر وکالت حق گرا تو بهترین خرید رو از ما داشته باش طنزوسرگرمی تبلیغ کانال تلگرام !!دلشکسته!!